تبسم تبسم ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

تبسم دختر نازم

تولد 1سالگی دخترم

سلام به فرشته کوچولوم تبسم عزیزم تولدت مبارک عزیز مامان دیروز تولد ١سالگیت بود همه رو واسه تولدت دعوت کردم فقط مامانی وبابایی تو جشن ١ سالگیت نبودن ولی کادوی شما رو گذاشته بودن آخه اونا زابل بودن خونه خاله ملیحه جون ولی حسابی خوش گذشت جا شون واقعا خالی بود نفس مامان شما هم از اول جشن فقط در حال رقصیدن با اتنا واسناو آرنیکا دختر عمه اتنابودین .و حسابی ذوق زده از دیدن بچه ها عزیز مامان از همین جا از عزیز جونت بخاطر زحمت کشیدن تو مراسم جشن تولد شما تشکر میکنم واز خدا براشون آرزوی سلامتی میکنم.   چه کیک خوشمزه ای کیک تولد       ...
12 شهريور 1391

تولد 1سالگیت مبارک

سلام عمه جون تولد1سالگیت مبارک گلم تبسم جون تولدت مبارک عزیز عمه آتنا جون از خوشحالی جشن تولد شما دیشب ازمنو باباش اجازه گرفت که شب خونه عزیز جونش بمونه وبی صبرانه منتظر تولد شما بود از من  خواست که لباسای قشنگشو براش ببرم تبسم جون انشاالله همیشه سالم وسلامت باشی ولبت همیشه خندون باشه گلم به امید دیدار تا ا.مشب برم برات ترانه تولد آماده کنم که امشب با خودم بیارم تبسم جون تولدت مبارک ...
9 شهريور 1391

راه رفتن عشق زندگیم

سلام به عشقم.........تبسم الان که این مطلبو واست مینویسم دقیقا ٩ماه و٢٧ روزته نفسم که شروع به راه رفتن کردی وحسابی ما رو با راه رفتنت اذیت میکنی گلم اشکال نداره چون من آرزوم بوده که تو راه بیفتی و من دستتو بگیرم وبا هم قدم بزنیم انشاالله فردا  ٨تیرماه قراره با بابایی وعزیز جان بریم مشهد چون نذر داشتم که به سلامتی بدنیا بیای با هم بریم مشهد حرم امام رضا جون .انشالله عکسای قشنگی که اونجا   ازت بگیرم واست تو وبلاگت میزارم مامان جون تبسم جون بوووووووووس قربون راه رفتنت بشم تبسم   ...
7 تير 1391

عکسای تبسم جون با خاله ملیحه وبردیاجون

سلام به دختر عزیزم .........تبسم جون مامان جون منو ببخش از اینکه دیر به دیر برات پست میزارم دیشب مراسم عروسی پسر داییم حامد بود منم از دختر نازم با بردیا .پسر خاله شما واتنا اسنای ناز عکس گرفتم دختر خوشگلم حسابی خوشحال بودی از اینکه دوروبرت بچه های زیادی بود اما حیف که هنوز کاملا راه نیفتادی که بتونی باهاشون بازی کنی       ...
4 تير 1391

درد دل با فرزندم

عزیز مامان از 6ماهگی چهار دستو پا میرفتی از 7ماهگی باکمک دیوار یا اشیای دیگر وامیستادی وگاهی راه می رفتی قربون دخمل گلم برم و همه وسایل خونه رو حسابی بهم میریختی ومیشکوندی. فدای دخمل گلم بشم با شیرین کاریاش که لباتو غنچه میکنی بابا رو به زبون میاری جگر مامان از این که برات دیر به دیر وب میزارممنو ببخش خیلی دوستدارم تبسم جون تو همه زندگی منو بابات هستی منو ببخش که این چنند روز بهت خوب نرسیدم واسه اینکه عمه ی من فوت کرده ومن درگیر مراسم تعزیه بودم.   ...
2 خرداد 1391

بدون عنوان

ناناز مامان 5/2/91 منوشما باباعلی با باباجون ومامان جون اومدیم ایرانشهر خونه خاله مهشید دیدن پسرخاله عزیزت سامیارجوووووووون.سامیارجان الان 2 سالشه.یه پسرخاله دیگه هم داری قشنگم /پسرخاله ملیحه که شما 27روزه بودی فرشته کوچولو بردیا جون دنیا اومد.خیلی دوستتون دارم ...
5 ارديبهشت 1391